یوسف، یکی از پیامبران بنیاسرائیل و پسر یعقوب نبی بود. او همچنین به مدت زیادی در مصر حکومت کرد. در قرآن، یک سوره به نام یوسف نام گذاری شده که به داستان زندگی ایشان پرداخته شده است.
داستان حضرت یوسف در قرآن به عنوان یکی از زیباترین سورهها شناخته میشود. حضرت یوسف (علیه السلام) در اورشلیم به دنیا آمد و از فرزندان محبوب حضرت یعقوب (علیه السلام) بود.
ایشان به عنوان یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ اسلام شناخته میشود. حضرت یعقوب دوازده پسر داشته و این پسران، اجداد مشهور قبایل بنی اسرائیل بودند.
در ادامه این مطلب از سوربان زندگینامه حضرت یوسف را به تفصیل بیان میکنیم. اگر به این داستان علاقهمند هستید تا انتها همراه ما باشید.
زندگینامه حضرت یوسف به نقل از قرآن
به چاه انداختن حضرت یوسف
با توجه به قرآن، حضرت یوسف خواب دید که یازده ستاره، خورشید و ماه به سجده میپردازند؛ این خواب را به پدرش یعقوب نقل کرد.
یعقوب به یوسف توصیه کرد که این خواب را به برادرانش اعلام نکند، زیرا آنها ممکن است برایش خطرساز باشند. مفسران این خواب را بدین شکل تفسیر کردهاند که یازده ستاره نمایانگر برادران یوسف و خورشید و ماه نمایانگر پدر و مادر او بوده و معنویاً پس از رسیدن یوسف به مقامی بلند، این افراد به او تعظیم کردند.
فرزندان پیامبر یعقوب (علیهما السلام) اظهار میکردند که یوسف و برادرش بنیامین نزد پدر، بیشترین محبت را دارند. یک روز برادران یوسف از یعقوب خواستند که اجازه دهد یوسف به همراه آن ها به بیابان برود و وعده دادند که از او مراقبت کنند.
در بیابان، او را به چاه انداختند و بعد از بازگشت، به یعقوب گفتند که گرگ او را دریده است. یعقوب بر اساس آیات قرآن، این حادثه را باور نکرد و از شدت ناراحتی و گریه، نابینا شد.
از امام صادق (علیهالسلام) سوال شد که یعقوب پیامبر چقدر برای یوسف (علیهالسلام) غمگین شد؟ فرمود: «مانند اندوه هفتاد زن که بچّههایشان مرده باشند».
یوسف سپس توسط کاروانی از چاه نجات یافت و به مصر برده شد. در مصر، عزیز مصر او را خرید و به عنوان غلام وارد خانواده اش شد.
داستان یوسف و زلیخا
در داستانهای قصص القرآن، زندگی یوسف به شکلی زیبا و دلنشین توصیف شده است و او را به عنوان یک جوان زیبا و دلپذیر نقل کرده است.
زلیخا، همسر عزیز مصر، عاشق یوسف شد و سعی کرد او را به گناه وا دارد. اما یوسف با خویشتن داری و ایمان راسخ به خداوند متعال، از این کار امتناع کرد.
داستان این ماجرا به گوش مردم شهر رسید و گروهی از زنان شهر، زلیخا را سرزنش کردند. او یک جلسه ترتیب داد و چهل زن از اشراف شهر را دعوت کرد، به هرکدام کارد و میوه (ترنج) داد. سپس یوسف را به مجلس دعوت کرد. هنگام ورود او، زنان تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفتند و دستانشان را بدون توجه بریدند.
بعد از این حادثه، چون زنان به طور مکرر با حضرت یوسف تقاضای گناه داشتند، او از خدا درخواست کرد تا برای رهایی از این مشکل، او را به زندان فرستد. در نهایت، به دستور زلیخا، یوسف وارد زندان شد.
تعبیر خواب پادشاه مصر توسط یوسف پیامبر
بعد از مدتی که حضرت یوسف در زندان بود، دو نفر از زندانیان خوابی را دیدند. یوسف (ع) به دلیل توانایی در تعبیر خواب، رویای دو زندانی را پیشبینی کرد؛ به این صورت که یکی از آنان به قتل میرسد و دیگری آزاد میشود و سپس در مقابل پادشاه مصر قرار میگیرد؛ و همین اتفاق افتاد.
چند سال بعد، پادشاه مصر خوابی دید که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را میخورند و همچنین هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک در خواب او نمایان شدند.
خواب گزاران پادشاه قادر به تعبیر این خواب نبودند.
در این لحظه، زندانی که آزاد شده و به دربار پادشاه رسیده بود، یوسف را به یاد آورد و اعلام کرد که میتواند معنای این خواب را برای آنها تعبیر کند.
او به زندان فرستاده شد و از یوسف خواست تعبیر این خواب را بگوید. یوسف گفت: “شما هفت سال آب فراوان دارید و پس از آن، هفت سال خشکسالی خواهد آمد.”
سپس پیشنهاد داد که برای جلوگیری از اثرات خشکسالی، در هفت سال ابتدایی بیشتر کشاورزی کنند و محصولات را با همان خوشهها نگهداری کنند تا در دوره خشکسالی از آن ها استفاده کنند.
پادشاه، تعبیر خواب یوسف و راه حل نجات مصر از قحطی را پسندید و او را به دربار خود فراخواند.
اما یوسف، به فرستاده شاه گفت تا ماجرای بریدن دستان زنان اشراف و زندانی شدنش را بررسی و تحقیق کند.
پادشاه تحقیقاتی در این خصوص انجام داد و زنان شهر را به دربار فراخواند.
زنان مصر بیگناهی یوسف را تأیید کردند و زلیخا هم به اقدامات خود اعتراف کرد.
با تعبیر خواب و اثبات بیگناهی یوسف، پادشاه او را از زندان آزاد کرد و به عنوان وزیر و عزیز مصر به جمع خود افزود.
ملاقات یوسف و پدرش یعقوب نبی
در دوران کمآبی مصر، قحطی به کنعان هم رسید. بنابراین، یعقوب فرزندان خود را به مصر فرستاد تا گندم تهیه کنند. یوسف هنگام دیدن برادرانش، آنها را شناخت، اما آنها او را نشناختند. او با برادران خود مهربانانه رفتار کرد و با ارسال پیراهنش برای پدرش یعقوب، چشمان نابینای او را بینا کرد.
و در نهایت یعقوب و فرزندانش به مصر سفر کردند تا یوسف را ببینند. و بدین ترتیب بعد از سال ها پدر و پسر یکدیگر را ملاقات کردند.
ماجرای ازدواج و فرزندان حضرت یوسف
یوسف، به گفتهٔ تاریخنگار مسلمان مسعودی از قرن چهارم، در مصر ازدواج کرد و دو پسر به نامهای اِفرائیم (جد یوشَعبننون) و میشا داشت.
در بعضی روایات ذکر شده است که یوسف پس از به دست آوردن مقام عزیزی در مصر، با زلیخا ازدواج کرد.
در یک حدیث، ذکر شده که یوسف زنی به نام آشنای زلیخا را مشاهده کرد و آن زن گفت خدا را شکر که بردگان را به واسطه طاعتشان پادشاه کرد و پادشاهان را به واسطه معصیتشان بَرده کرد. یوسف از او پرسید کیستی و او گفت زلیخا هستم.
یوسف با زلیخا ازدواج کرد، و در برخی روایات آمده است که زلیخا با دعای یوسف جوان شد و سپس او با او ازدواج کرد. با این حال، برخی از پژوهشگران، با بررسی دقیق روایات، شبهاتی را در محتوا و اسناد این داستانها مشاهده کردهاند.
در برخی نقلها آمده است که هر دو فرزند یوسف (مِنشا و افرایم یا اِفرائیم) از زلیخا به دنیا آمدهاند.
وفات و محل دفن حضرت یوسف
بهگفته مسعودی، تاریخنگار مسلمان قرن چهارم، یوسف علیه السلام حدود ۱۲۰ سال زندگی کرد. در زمان مرگش، خدا به او وحی کرد که نور و حکمت خود را به ببرز بن لاوی بن یعقوب بسپارد.
یوسف گروهی از آل یعقوب را احضار کرد و به آنها پیشگویی کرد که گروهی غالب بر آنها میشوند و به سختی افتاده ولی خدا با کمک یکی از فرزندان لاوی به نام موسی، آنها را نجات میدهد.
بعد از مرگ یوسف، جنازهاش در صندوقی از مرمر در نیل مصر دفن شد، اما پس از سالها حضرت موسی جنازه او را از آنجا خارج کرده و در فلسطین دفن کرد.